1

اکیپ نرگس اینا برام ناخوشایندترین پدیده دانشگاهه. توصیف حسم بهشون یه کم سخته ولی شاید تصورش آسون باشه! چندین نفر چادری جمع شده دور یک نفر. اون نفر؟ نرگس! دوست زیبای من! حالا دیگه ازش گریزونم نه فقط چون یه چشمی رو میگیره، که چون اون هم من رو نمی‌پذیره! احتمالا چون چندان خوب و سر به زیر به نظر نمیام! چون پسرا رو توی کلاس به اسم صدا میکنم و به محض این‌که کلاس کنسل میشه با همه بچه ها راه میفتم سمت سر در تا عضوی از یک اعتراض کوچکِ دانشجوییِ بی هدف اما باحال قرار بگیرم. شاید هم چون چند بار توی کتابخونه دیده که داشتم با دوتا از پسرا درس می‌خوندم! به هرحال به نظر میرسه من اونقدرها هم دختر خوبی نیستم. انتظاراتتون رو از من بیارید پایین تر:)

 

2

خیلی وقته دنبال یه پایه برای درس خوندن می‌گردم! بی استعداد ترینم برای خوندن درس هایی که دوستشون ندارم، زیادن و کسی سراغی ازشون نمیگیره! شاید ساعت مطالعه م از ساعت مطالعه توی دوران راهنماییم هم کمتر باشه.(اون دوران طلایی رو که میگم مورد داشتم که توی دفتر وارد کردم 5 دیقه مطالعه در کل هفته!)

به دل‌آرا رو انداختم و دیدم خیلی هم به درد بخور نیست و از قضا وقتی محمدعلی اومد ازم سوال پرسید و ساعت ها روی سواله بحث کردیم دیدم این همون آدمیه که دوست دارم تمامِ تمامِ تمام درسای ترم رو باهاش بخونم:) پر از انگیزه درس خوندنه و روزانه 25 ساعته داره درس می‌خونه انگار! حالا کی روش رو داره بره بهش بگه؟

 

3

کاش پیام می‌داد

کامنت می‌ذاشت

زنگ می‌زد

یا حتا پامیشد میومد دانشگاه پیشم!

امروز دم آبخوری گروه انگار دیدمش!!:) 

دلم حقیقتا براش تنگ شده.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها