دومین پست امروز. پست قبلی؛

به دخترم نور:)

روز ١۶ آذر اینطوری گذشت که خیلی از دوستانم و عزیزانم رو دیدم. جانم این واقعا خوبه ولی درنهایت تا حدی هم افسرده کننده‌ست. حتا میخوام بگم کسی رو دیدم که اگه دوسال پیش حق رای داشتم، بهش رای می‌دادم. البته الان هم فکر نمی‌کنم انتخاب بهتری برام وجود داشت ولی قضیه اینه که الان میدونم همشون سر و ته یک کرباسن:)!

اولین روز دانشجوی من با ترس گذشت. نه فقط برای من احتمالا برای خیلی از دانشجوهای دانشگاه. من از موتور سیاه روشن می‌ترسم وقتی که مجبوری از کنارشون رد بشی و تا جایی که میتونن گاز می‌دن باهاش در حالی که جلیقه ضدگلوله تنشونه که حساب کار دستت بیاد. داره بهت میگه ببین من انقدر کله خر هستم که از روت رد بشم اگه صلاح بدونم! از ترس اشک تو چشمام جمع میشه و فرار می‌کنم فقط! رئیس دستگاه قضای عزیز. اگه وظیفه‌ت برقراری امنیت و آرامشه لطف کن و دیگه خودت رو جایی مهمون نکن تا یه ذره شاید کارت رو درست انجام بدی! :)

 

پ. ن1: با جزییات بیشتر دیدار عزیزانم رو شرح داده بودم! بیخیال شدم. دلیلی نداشت:دی

فقط ببینید:) 

بخشی از دستاوردهای روز ١۶ آذر ٩٨:دی

​​​​​      

از سمت راست اولی: هدیه سلف بهمون:) من واقعا خرسند شدم باهاش.

از چپ اولی: پیکسلام:') 

پ. ن2: یه جورایی احساس میکنم دانشگاه تهرانیا هم تنشون کم نمیخاره ها! دیدین چه در کمال صلح و آرامش رییس جمهور رفت فرهنگیان و برگشت خونه‌شون؟:دی تازه ١۶ آذرهای پرشوری هم برامون رقم زدن در دولت جدید:)))

من به شخصه اگر پلیس نبینم اصابم آرومه:) اصن با تمام دنیا دوستم. کاری به کار دولت و مسئولین و اینا هم ندارم! خب لعنتیا میاین از کله سحر وایمیستین اونجا آدم احساس میکنه اگه شورشی چیزی نکنه زحمات شما هدر میره!!

پ. ن3: چون از جایی در اعماق وجودم ناراحتم خواستم از خوشی اون‌روز بنویسم شاید بهترم کنه! کاشکی میشد این قسمتای قضیه رو از اون روز پاک کرد. چه روز معرکه ای میشد!

پ. ن4: اون‌قدری که الان دعا لازمم، احتمالا هیچ وقت نبودم! :))


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها